《You in me [Completed]》part8
Advertisement
با لباس خواب ساتنَ و براق طلایی و موهای نسبتا آشفته روی لبه روشویی حموم اتاقش نشسته بود و سرش رو به آیینه کنارش تکیه داده بود
با خطور کردن فکری به ذهنش به تصویر خودش در آیینه پوزخندی زد و تلفنش رو مقابلش قرار داد با گرفتن فیلمی از خودش دکمه ارسال پیام رو زد...
لکسی: این برای حواس پرتی خوبه!
بلند بلند خندید و سعی کرد نفس کشیدنش رو کنترل کنه...
توی اتاقش نشسته بود و به منظور اون پیامی که برای اومده بود فکر میکرد که ناگهان پیام دیگه ای دریافت کر د
این بار یه پیام ویدیوئی...
انگشتش رو روی گزینه دانلود فشار داد و چند دقیقه بعد فیلم توی تلفنش پخش شد
لکسی با سر و وضع آشفته ای روی لبه روشویی نشسته بود و خودارضایی میکر د
دستشو بین پاهاش برده بود و با چشماش خمار به دوربین خیره شده بود و اسم جونگ کوک رو ناله میکرد
قبل از اینکه فیلم تموم بشه قطعش کرد...
جونگ کوک: این دیگه چه کوفتیه؟!
با به یادآوردن پیام قبلی چیزی به ذهنش رسید و به سرعت از اتاق خارج شد و به طرف اتاق جیمین رفت...
مشغول باز کردن پاکتی بود که به دستش رسیده بود اما با باز شدن در اتاقش و صدایی که شنید به سمت صدا برگشت و پاکت از دستش سُر خورد و پشت مبل کنارش افتاد...
جونگ کوک: جیمین!
جیمین: چیزی شده؟
نگاهی به سر تا پای پسر انداخت و بعد از مطمن شدن از اینکه وضعیتش نرماله کمی جلوتر اومد... جونگ کوک: چیکار میکنی؟
وقتی نگاه و چهره سوالی پسر رو روی خودش دید صداش رو صاف کرد و سعی کرد بحث رو عوض کنه...
جونگ کوک: خب من اومدم چیزی رو بهت بگم
جیمین: چی؟
جونگ کوک: تصمیم تیم پزشکی اینه که سکس تراپی رو شروع کنی
با شنیدن این جمله تمام اضطرابی که قبلا سعی میکرد سرکوبش کنه به سر تا سر بدنش برگشت... جیمین: ولی من نمیتونم..
جونگ کوک: نگران نباش قرار نیست که مستقیما باهات بخوابم
پسر متوجه بخش اول جمله نشد و سریعا به سمت بخش دوم جمله رفت و با تعجب بهش چشم دوخت...
جیمین: بخوابی؟؟ مگه تو قراره که..
جونگ کوک: خب آره
و اینجا بود که نمیدونست از شنیدن این خبر خوشحال باشه یا اینکه بترسه
خوشحال بود چون به اون مرد اعتماد کرده بود
اما میترسید چون شاید ازش خجالت میکشید...
جیمین: چرا؟
جونگ کوک: چی چرا؟
جیمین: منظورم اینه که چرا قرار نیست که تو..
Advertisement
ادامه حرفش رو نگفت و در سکوت نگاهشو به جای دیگه ای داد...
جونگ کوک: چون خودمم نمیتونم..
اینو زیرلب زمزمه کرد و مطمن بود به جز خودش کسی متوجه نشده
جیمین هنوز از شرایط اون باخبر نبود شاید لازم نبود هیچوقت بفهمه...
جیمین: از کِی باید شروع کنیم؟
جونگ کوک: فردا
پسر نفسشو صدا دار بیرون داد و سعی کرد به چهره اون نگاه کنه...
جیمین: پس تا فردا...
به همرا پرستار به سمت آخرین اتاق در پایین ترین نقطه بیمارستان رفت
زن کلید رو توی در چرخوند و درو باز کرد و کنار رفت...
-بفرمایید
جونگ کوک: ممنون
بعد از رفتن پرستار به آهستگی وارد اتاق شد و چراغ رو روشن کرد و نگاهی به اطراف انداخت اتاق بدون پنجره بود و دیوار ها همگی قرمز بودن کنار اتاق تخت مشکی رنگی قرار داشت و در طرف دیگه چندین قفسه چیده شده بود...
به سمت قفسه ها رفت و نگاهی به لوازم داخلشون انداخت
بازم خاطره ای از ذهنش عبور کرد...
صدای بلند خنده های خودش
فریادهای کسی که همیشه بهش لبخند میزد
با صدای بلندی قفسه رو بست و چشم هاشو روی هم فشرد...
جونگ کوک: دیگه نه...اون تهیونگ نیست
نفس عمیقی کشید و اتاق رو ترک کرد و به سمت دفتر جیهیو رفت...
* *
با قطع کردن تلفن در اتاق باز شد و جونگ کوک وارد دفترش شد...
جیهیو: مشکلی پیش اومده؟
جونگ کوک: نه فقط میخواستم اطلاع بدم که من سکس تراپی رو جای دیگه ای انجام میدم
جیهیو: کجا؟
جونگ کوک: توی خونه خودم!
دختر سکوت کرد و فقط به چهره جدی جونگ کوک خیره موند
شاید بهتر بود که توافق میکرد...
تمام مدت به رفتار امروز جیمین فکر میکرد به نظرش اون چیزی رو مخفی میکرد یا شاید میخواست از چیزی فرار کنه
البته در این هم شک نداشت که اون پیام لکسی بی منظور و دلیل باشه
تلفنشو درآورد و به جیمین پیام داد: یک ساعت دیگه جلوی در ورودی بیمارستان میبینمت!
مسیرشو عوض کرد و به سمت کلاب حرکت کرد...
جلوی در کلاب که رسید از ماشینش پیاده شد خشم تمام وجودشو فرا گرفته بود
با دست های مشت شده و چهره ای پر از عصبانیت وارد کلاب شد و با نگاهش به دنبال اون دختر گشت طبق معمول مست کرده بود و بین جمعیت همراه موزیک بدنشو تکون میداد
با دیدنش به طرفش حرکت کرد و چند لحظه بعد خودشو مقابل اون پیدا کرد...
دختر با چهره ای به نظر متعجب و البته خوشحال بهش خیره شده بود
Advertisement
مچ دستشو گرفت و اونو به سمت طبقه بالا کشوند
فشار دستش روی مچش بیشتر از حد انتظار بود و سعی میکرد خودشو آزاد کنه اما تقلا کردنش باعث افتادنش روی زمین شد
جونگ کوک نه تنها به افتادنش توجهی نکرد بلکه اونو همونطور که روی زمین افتاده بود به سمت راه پله میکشید
همه به اون دو نفر خیره شده بودن...
خودش هم نمیفهمید دلیل این همه عصبانیت چیه و فقط حرف های هیونگش توی سرش میچرخید...
یونگی: باید خشمتو تخلیه کنی این تنها راهه!
مچ دست دختر رو رها کرد
به سختی خودشو عقب کشید و مچ دستشو ماساژ داد و بهش چشم دوخت...
لکسی: چه مرگته؟؟؟
جونگ کوک: دفعه آخری باشه که به جیمین نزدیک میشی
نمیفهمید که چرا اون کلمات از دهنش بیرون میان
صندلی چوبی که اونجا بود رو برداشت و با ضربات متعدد اونو روی کمر و شکم دختر شکوند همه با ترس عقب رفتن و کسی جرئت نزدیک شدن به اون هارو نداشت
تیکه های شکسته شده صندلی رو به طرفی پرتاب کرد و از کلاب خارج شد...
پسر به سختی خودشو به کمک دختر رسوند و بدن خونی و کبود شده اونو جا به جا کرد...
رافائل: حالت خوبه؟؟
لکسی: اون عوضی..تاوانشو پس میده!
***************************************** * چند دقیقه ای میشد که جلوی بیمارستان منتظر ایستاده بود و به ساعتش نگاه میکر د
هوا سرد بود و از سرما دست هاشو به هم میمالید
با دیدن ماشین جونگ کوک سریع به طرفش رفت و سوار شد...
جونگ کوک: متاسفم منتظرت گذاشتم
جیمین: خیلی منتظر نموندم
جونگ کوک: خوبه
و به طرف خونه خودش حرکت کرد...
جیمین: کجا میریم؟
جوابی نگرفت و تمام مدت در سکوت گذشت
چند دقیقه بعد توی پارکینگ پارک کرد و هردو باهم وارد آسانسور شدن...
با باز شدن در آسانسور و خروجشون جونگ کوک کلید رو توی در انداخت و بعد از باز شدن در خودش کنار رفت تا جیمین وارد بشه...
با وارد شدنش به خونه نسبتا بزرگ نگاهی به اطراف انداخت...
جیمین: اینجا کجاست؟
جونگ کوک: خونه من!
نفسی از سر آسودگی کشید و به دیدن خونه ادامه داد...
جونگ کوک: من میرم لباس هامو عوض کنم الان برمیگردم
سر تکون داد و مشغول گشت زدن شد
روی میز کوچیکی گوشه خونه چندین قاب عکس چیده شده بود
به طرف میز رفت و نگاهی به عکس ها انداخت با دیدن عکس آشنایی قاب رو برداشت تا مطمن بشه باور نمیکرد این همون آدمه
با شنیدن صدایی پشت سرش به خودش اومد و قاب از دستش افتاد و شکست...
جونگ کوک: اون عکس بچگی منه!
با تعجب به جیمین نگاه میکرد
اما متوجه نبود که اون لحظه تنها چیزی که از ذهن اون پسر رد شده یه خاطره قدیمی بوده...
جیمین: اون قو خیلی قشنگه میشه به منم بدیش؟
+چشم هاتو ببند
با بسته شدن چشم های پسربچه بوسه ای روی لب هاش نشست و بعد از باز کردن چشم هاش اون پسربچه از جلوی دیدش ناپدید شده بود...
-
تو مال منی همه چیز من تو مال منی همه چیز من
چرا نمیدونی هیچی نمیتونه جاتو بگیره
توگوشه ای از اتاق که با تاریکی بلعیده شده نشونه هات و تیکه های باقی مونده ازت همه جا گیر کرده
نمیتونم فراموشت کنم حتی اگه پاکت کنم حتی اگه صبح روشنم کنه واقعیت عوض نمیشه
نمیتونه منو روشنم کنه من توحس کمبود داشتن گیر کردم راهم رو با نبودت گم کردم بی حالم و کمبود دارم
مثل تشنگی خسته من که دور گردنم میپیچه ضربان قلبم غیر قابل کنترله نمیتونم نفس بکشم
دست و پا زدنم نیمه مرده است
چرا سعی میکنی منو پس بزنی؟ بهم بگو میتونم بگم که تو جدی نیستی چرا مدام منو پس میزنی؟ میتونم همه چیز رو حس کنم چرا هیچی به من نمیگی؟
اینطور صدات میزنم،تو
تو جواب نمیدی من معذرت خواهی میکنم تو تنها کسی هستی که من دوست دارم نمیتونم بذارم بری،تو،تو تو تا ابد مال من خواهی بود
تو مال منی همه چیز من تو مال منی همه چیز من چرا عشق من رو نمیشناسی تو مال منی تا ابد
خیلی دردناکه که پروپان رو میریزیم روی بی اعتمادی تو و من میسوزونیمش
خیلی دیر شده که بشه ]ما[ی مرده رو ترمیم کرد این داستان یه کابوسه
باید بعد از ذخیره کردن بیش از حد نفس میکشیدم انتظار خاصی نداشته باش
توی اتاقی که با تاریکی بلعیده شده تنها باشی،لعنتی
چرا سعی میکنی منو پس بزنی؟ بهم بگو میتونم بگم که تو جدی نیستی چرا مدام منو پس میزنی؟ میتونم همه چیز رو حس کنم چرا هیچی به من نمیگی؟
اینطور صدات میزنم،تو
تو جواب نمیدی من معذرت خواهی میکنم تو تنها کسی هستی که من دوست دارم نمیتونم بذارم بری،تو،تو
تو تا ابد مال من خواهی بود
توی زندگیم به تو نیاز دارم اینطور صدات میزنم،تو برگرد به زندگیم نمیتونم بزارم بری،تو
تو تا ابد مال من خواهی بود...
Advertisement
- In Serial38 Chapters
Keep Your Pants On! I'm Trying to Study!
TL;DR - I transmigrated into Hentai World, but I just want to study and solve the mystery behind my new brother’s alien-like behavior. For funsies, Hanna used to watch old and new hentai to riff on the animation and plots... If she’d known that it would be the cause of her transmigration to the ultimate hentai world as a bystander, she may have refrained. The good news was that she could study on her cheap parent’s dime to get into a good university, and hopefully earn a degree for her astronomer dream job. The only issue was that everywhere she walked, she’d run into main characters in awkward situations. And she also had to face the biggest question of them all, why was her new brother acting so strange? The RR version has no actual smut scenes. All smut will be for comedic purposes (and not detailed). All detailed smut will be yeeted to Patreon for those interested. This is the author’s secret side-side-side project... Updates every Sunday (at least), and sometimes Monday. Special thanks to NASA for having an image library that is free to use!
8 466 - In Serial42 Chapters
Where did it go wrong?
I reincarnated into a world but I had no talent. As I try to navigate my way through life I ended up attracting yanderes...Current Schedule: 7 chapters/week Discord: https://discord.gg/B746MyApVSCopr. 2021 BuriedInWork All Rights Reserved
8 189 - In Serial17 Chapters
What Happened to the Mouse?
Seven years ago, Maria's mother vanished, and she was taken in by her Uncle Johann, a reclusive inventor. Now she stands accused of her uncle's murder under circumstances that mirror her mother's disappearance: a locked room, a sole suspect, and a lab mouse that appeared seemingly out of nowhere. As the building is locked down, a hard-nosed federal agent launches an investigation under a cloak of secrecy. Whatever Uncle Johann's latest invention does, it's dangerous enough to be locked away forever. And if Maria can't uncover the truth, she will meet the same fate. In this interactive story, it is up to you to use your comments to study the clues, solve the riddles, and help Maria clear her name. RELEASE SCHEDULE: One 1000-2000 word chapter is released every week on Monday. When a chapter is relatively low on interaction, a second chapter may be released mid-week to compensate.
8 160 - In Serial23 Chapters
Searcher
I was just like everyone else. At least, I thought so. Everyone grew up in a mansion with servants, trained to be a debutante, had a traveling archeologist for a father, and gave it all up to do whatever the hell they wanted. Right? Well that’s what I did. I was happy. As happy as a single twenty four year old girl can be living in an apartment selling shit online to pay the bills. Not actual shit, that's gross. No, I bought stuff from garage sales, thrift stores, and junk shops, and resold it in my online store. I was pretty good at finding stuff to peddle to my customers. I made rent every month and didn’t have to strip. I’m a bit too chunky to swing around a pole anyway. Life was great! Until two sexy men broke into my apartment and woke me up from the most erotic dream my sexually depraved mind could come up with. One was between my legs, the other was... Oh well, it was a dream and I didn’t even get to finish it. Those bastards! Now I’m supposed to believe my dead father wasn’t an archeologist, but some kind of paranormal agent working for a secret organization called The Guard. My ability to find items for my customers is just a perk inherited from him. And I’m supposed to use my inherited powers to save the world. All while these hunks of man flesh guard me from other paranormals out to get whatever the hell they think I have. A certain body part is dripping with excitement, literally. But my mind is saying “Hell No!”
8 132 - In Serial23 Chapters
Marakar
Far from the exploration he yearned to go on, Rae, the Kijah prince, finds himself in the middle of the impending war between Kijah'dar and Ga'ani. Unknown to him, or to the rest of the states, the Kijah Magister plots to overthrow the queen, and he will stop at nothing to achieve his plans. Marakar is a fantasy adventure series about the island states of Mar’narana (with focus primarily on the two states, Kijah'dar and Ga'ani). Tensions between the big players are rising, with more and more plots getting revealed, and powers are unexpectedly shifting. As the string of seemingly unconnected events grows taut, the smaller nations suddenly find themselves into the midst of things, struggling with the sudden shifting of their boards. On a more meta note, I am trying to develop two storylines parallel to each other. As you might have noticed, odd-numbered chapters are very different from even-numbered chapters. That’s because those are the two different storylines; odd-numbered chapters are in the present, while even-numbered ones are in the past. Once the two eventually meet I'll continue with just the present storyline. This story can also be found here where it currently updates every other Sunday (about twice a month). Feedback is greatly appreciated! Thank you for taking the time to read. :) tw/cw list (please take care of your mental health! Don't force yourself to read these chapters if they may harm you). -------> Chapter 14: hate crime description.
8 77 - In Serial40 Chapters
Makoto oneshots (Y'ALL I MADE THIS IN 2020)
2020-2021Don't expect to be good
8 139

