《before I die......》کوک:||||
Advertisement
(جیمین)
اروم اشکی که راهش به سمت گونم
باز شده بود پاک کردم و رفتم سمت پله
های چوبی قدیمی و خاک گرفته ی خونه
اروم اروم ازشون رفتم بالا وقتی به
راه روی اتاقم رسیدم نفس عمیقی بین اون
گرد و خاک کشیدم و رفتم و در اتاق باز کردم
به اتاق خالی و از وسایلم نگاه کردم هنوزم
همون رنگ آبی روی دیوارا بود با این تفاسیر
که رنگا از روی دیوار کنه شده بودن
و قسمت هایی از اون نقاشی ها نبود
با حس اینکه ی نفر از پشت بغلم کرد سریع
برگشتم سمت اون شخص با دیدن کوک
نفس راحتی کشیدم و خودم تو بغلش انداختم
بودنش واقعا احساس امنیت میداد
(کوک)
وقتی از ماشین رفت بیرون صورت رنگ
پریدش نگاه کردم نگرانش بودم این چند
وقته خیلی براش سخت گذشته بود ،
کلی گذشته بود هنوز نیومده بود
در ماشین باز کردم و رفتم سمت خونه
و در کنار زدم خونه ی نسبتا قشنگی بود
ولی اینجا ی گرد گری اساسی میخواست
از پله های چوبی اروم پام روی یکیش گذاشتم
که مطمعن بشم محکمه وقتی مطمعن شدم
که ایمنه رفتارم سمت اتاقی که درش باز
بود حتما جیمین اونجاست رفتم با دیدنش
که با چشمایی که از دلتنگی خیس شده
قلبم درد گرفت آروم رفتم سمتش و از
پشت بغلش کردم یکم ترسیدم و برگشت
سمتم وقتی متوجه شد منم نفس از
روی راحتی کشید و باز خودش انداخت تو
بغلم همین جوری که بغلم گرفته بودمش
موهاش بود کردم مثل همیشه بدی شکوفه های
بهاری رو میداد با خنده اروم بهش گفتم
+یادم باشه همیشه ازین شامپوی شکوفه ی
هلو برات بگیرم
خندید و گفت
_من بوی نعنا رو ترجیح میدم
دماغم چین دادم و گفتم
+نه نعنا بوی تندی داره من دلم ی بوی شیرین
و ملیح میخواد مثل بوی وانیل یا بوی شکوفه
Advertisement
_عجیبه پس چرا عطر هایی استفاده میکنی
که خنک و تندن
+من دلم میخواد تو اون بو ها رو بدی نه خودم
بیشتر خودش بهم چسبوند گفت
_اوکی هر چی تو دوست داشته باشی
+کاش همیشه انقدر مطیع باشی
پوکر فیس بهم نگاه کرد و گفت
_پرو نشو لطفا
خندیدم و بیشتر به خودم فشارش دادم و ازش
جدا شدم و با هم رفتیم پایین و بهش گفتم
+دوست داری اینجا زندگی کنی؟؟؟
یکم به دور و برش نگاه کرد و لبخند
ملیحی زد و گفت
_اهم خیلی اینجا تنها جاییه که قشنگ ترین
خاطراتم دارم و زندگی توش خیلی حس خوبی
داره
مقبلا لبخند زدم و گفتم
+خوبه میگم تا نفر بیارن مثل
روز اولش کنن برای اتاقا تخت و وسایل
بگیرن همه چیز مثل اولش بکنن
با چشمای کهکشانیش ذوق زده گفت
_واقعا
+اهم
محکم بغلم کرد و با ذوق بچه گونه ای گفت
_ممنون ممنون ممنون کوککییی
+کوکی هر کاری که بخوای برات انجام میده
هیونگ کوچولو
خندید و با ذوق ازم جدا شد و از در
دوید بیرون و بهم گفت
_حالا میشه بریم ی چیزی بخوریم گشنمه
خندیدم و رفتم سمتش و با هم سوار ماشین
شدیم و راه افتادیم سمت ی رستوران وقتی
رسیدیم تا وارد شدیم دستش جلوی بینش
نهاد و صورتش جمع کرد سریع رفت بیرون
(جیمین)
ایششش این چی بود دیگه اوفف حالم بهم
خورد بوش خیلی خیلی غیر قابل تحمل بود
_چیزی شده عزیزم ؟؟؟؟
+نه فقط اون تو ی بوی واقعا بدی میداد
تو چرا حالت بد نشد
_بیب اون بوی کباب ماهی بود که بنظرم
واقعا بوی خوبی میداد تو که کباب ماهی دوست
داری
با تصور کباب ماهی حس کردم همین الان
میخوام بالا بیارم و دویدم سمت دستشویی
که نزدیک رستوران بود تمام صبحانه ای که
خورده بودم بالا خوردم اووففف فقط همین
مریض شدن من کم بود از دستشویی امدم
Advertisement
بیرون و دست و صورتم شستم و تا رفتم
بیرون طبق عادت هر بار مریض میشم
کوک شروع کرد به پرسیدن حالم و چرا
فلان چرا بیسار بعد کلی سوال پرسیدن
چشماش ریز کرد و یکم بهم نگاه کرد و
با ترس ناشی از نمیدونم دلیلشو گفت
_نکنه حامله ای
با تعجب جیغ کشیدم
+خفه شو خدا نکنه اصلا مگ ما کردیم
_اره:|
+خیر سرت کاندوم استفاده میکنی
_جیمین
+هم
_میگم اگه من اشتباهن حواصم نباشه
و کاندوم نزده باشم با ی بار میشه
ی لحظه حس کردم سرم تیر کشید
لعنتی لعنتیییی تمام اون خاطرات یهو
یادم امد اشکام ناخواسته سرازیر شد
و با گریه گفتم
+چیکار کردییییییی کوک تو چیکار کردیییی
______________________________________
من امدمممم وای وای من امدمممم وای بعد ی غیبت کبری نانای ضغرایی ی نیم چه پارت آوردم چند روز دیگه که به یک هفته نمیکشه پارت های جدید داریم :)))
ووت و کامنت یادتون نره بوس به لپاتون 🙂💙
Advertisement
- In Serial20 Chapters
The First Thirty Days
A man discovers that "paradise" is not what he has been led to believe. He and his horse Fireball escape an oppressive system where everyone is watched and everything is controlled.
8 170 - In Serial28 Chapters
Seeker Of The Ether
Synopsis in WIP (same for Tags). In this world there are people able to wield amazing power, they are called Arcanist. The path to becoming one is not an easy one and there is always a new step to reach. Our story starts in one of the Tower where Aspirants try to become Arcanists. It's the story of Nikolaï, his struggles, his hopes, his journey ... in a word his life. A small WARNING from Ben: English is not my native language. I'm pretty confident in my ability to read it and understand it but there is a big gap between that and being able to properly write.My grammar being already "not so great" in my own language it makes sense to not expect a flawless one in another one. I'm getting better at it and invite readers to suggest any changes on the matter but if it's a deal-breaker for you you should pass or come back at a later date.Possibly in the future, I will look for someone to help me but if you read those world it's not the case yet.
8 233 - In Serial20 Chapters
Walter of the Apocalypse Book 1 Exile of Valhalla
Walter is not your average 16-year-old kid surviving in an apocalypse. He is a trained warrior exiled from the interdimensional city of Valhalla where they train every citizen to fight The Darkness infecting the multiverse and killing planets. Through the use of The System and his knowledge of archetype worlds and apocalypses, he will jump world to world doing quests for The System. His biggest issue though is through all his training social interactions was never one of them.
8 208 - In Serial22 Chapters
Atlas Code
With no face, no friends, no memory, and absolutely no idea what he's supposed to be doing, Atlas finds himself stranded on the island of Tartarus, where fantastical monsters and mysterious forces run rampant. Armed only with his wits and a pair of high tech bracers with no instruction manual, Atlas must discover the true nature of the island and its inhabitants, and why nobody ever leaves...
8 75 - In Serial38 Chapters
Labyrinthium
One day, the world as it was known, was fragmented and turned into a labyrinth. All the races and cities became separated by endless dungeons and mazes. Every few months, the labyrinth will send calamities to nations, unless a group of adventurers is sent to challenge it. The story follows Noemi, a girl with lizard blood, whose goal is to save her village and dream is to discover what lies deeper down the labyrinth. Cover by Marg_Naroth
8 165 - In Serial8 Chapters
JASON VOORHEES X (WEREWOLF) READER
ummmm....the title says it all hehe !!!! :D
8 189

