《weakness》JungKook is mislukt
Advertisement
🪨شکست جئون جونگ کوک 🪨
سه ماه بعد
ضربه محکم و قدرتمندی به کیسه بکس پرتاب کرد و صدای آه بلندش کل فضای باشگاه و پوشوند ، موهاش از فعالیت زیاد خیس شده بود و تاپ سفید رنگش عرق کرده و چسبناک شده بود
جونگ کوک آب دهنش و قورت داد و لبش و توی دهنش کشید ، دستاشو دور کیسه بوکس پیچید و از تکون خوردنش جلوگیری کرد
_ خیلی سکسی شدی جیمین
جیمین لبخند مهوی زد و ابرو بالا انداخت
+ میخوای بگی نبودم؟
جونگ کوک تک خنده ای کرد و مست شده چشمای خمارشو به جیمین دوخت
_ دلم میخواد از لی هیومین تشکر کنم که مرد
میدونی از اون روز تا الان همه چیز خیلی آروم شده ...
جیمین لباشو نیمه باز کرد تا فوشی نثار پسر رو به روش کنه اما به جاش لبش و بست و به هم فشار داد تا بلند نخنده ...
حق با جونگ کوک بود از روزی که جیمین جسد سوخته لی هیومین و توی خشک شویی دیده بود سه ماه میگذشت و همه چیز خیلی بهتر از قبل شده بود ، تمین زیاد اذیتش نمیکرد و فقط در حد لاس زدن دور و برش بود ، کارش هیچجوره به کای نمیوفتاد و هان بعد از خوب شدنش تقریبا افسرده شده بود ولی کاری با کسی نداشت و این خوب بود
اونا مثل زندانیای عادی شده بودن ، دراما ها یا اتفاقات اکشنی که توی زندان میوفتاد برای جیمین از روزای اول به قدری عادی تر شده بود که این حجم از تغییر و حتی خود جیمین گاهی باور نمیکرد ، با اومدن زندانی جدید مثل بقیه زندانیا داد و فریاد راه مینداخت و مثل بقیه توی باشگاه تمرین میکرد ، دوش میگرفت و به چشمای هرزه دورش فاک نشون میداد چون به طرز شگفت انگیزی هربار که یکیشون به فاک واکنش نشون میداد تمین یا جونگ کوک یا حتی شوگا فقط با یه نگاه باعث عقب نشینی طرف میشدن و جیمین حس مافیای گنگی داشت که بادیگارد های ترسناکی دورشن ...
تاپ خیسش و از تنش خارج کرد و به ساعت نگاه انداخت ، تا یک ساعت دیگه وقت شام بود و باید قبلش دوش میگرفت
تاپشو روی بدن خیسش کشید و روی دوشش انداخت سمت در ورودی باشگاه قدم برداشت
+ برای شام توی سالن میبینمت مربی بوکس عزیزم
انتظار داشت جونگ کوک مثل همیشه بخنده و به شوخی جواب بده
_ کنار خودم برات جا نگه میدارم شاگرد عزیزم
ولی فقط سکوت نسیبش شد ، چرخید تا از خوب بودن حال کوک مطمئن بشه که به در بسته باشگاه برخورد کرد و بین در و جسم کوک قفل شد
جونگ کوک بدون گفتن کلمه ای لباش و روی لبای نرم و گوشتی جیمین گذاشت و به قدری تشنه مشغول بوسیدنشون شد که جیمین یادش رفت باید مقاومت کنه یا حداقل کمی بی میل باشه
دستای جونگ کوک بدن نیمه خشک جیمین و لمس میکرد و جوری انگشتاشو روی پوستش میکشید که جاش برای مدت کمی سفید میموند
جیمین حس میکرد نیاز داره نفس بکشه پس با دستاش سینه جونگ کوک و به عقب هل داد و لای به لای نفس کشیدن های منقطعش با چشمای خمار شدش پسری که مثل گرگ گرسنه بهش زل زده بود و تماشا کرد ، جیمین با یه نگاه سر سری ام میتونست بفهمه جونگ کوک خیلی وقته که براش سیخ شده ، شاید دلیل حمله یهوییش به لبای جیمین ام دقیقه همین بود
جیمین لبخند شیطانی زد و با گرفتن لبه های پیراهن جونگ کوک اونو سمت خودش کشید و خندید
+ فکر میکنی بهت میدمش ؟
جونگ کوک با شنیدن صدای شهوانی جیمین که داشت مسخرش میکرد پوزخندی زد و از لا به لای دندونای چفت شدش زمزمه کرد
Advertisement
_ فکر میکنی ازت میخوامش ؟
دیگه فایده نداشت اگر دندوناش و محکم فشار میداد تا کاری نکنن ، از هم بازشون کرد و گردن سفید جیمین و شکار کرد
جیمین ناله درد مندی کرد و با انگشتاش سر شونه های کوک و فشار داد
+ لعنتی
_ آره جیمین شی ... من هرچی که بخوام و میگیرم
خواست دوباره لبای جیمین و بین لباش اسیر کنه که در پشت سرشون باز شد و جیمین اگر حفظ تعادل نمیکرد و با چسبیدن یقه جونگ کوک توی بغلش نمیرفت قطعا جفتشون پخش زمین میشدن
نگهبان اخم غلیظی کرد و چپ چپ به وضعیت دو پسر نگاه کرد
+ پارک جیمین دادنت تموم شد بیا دفتر فرمانده
جیمین لبخندی به نگهبان زد و به سرعت از جونگ کوک جدا شد
_ خوب شد رسیدی ، اون عوضی میخواست بهم تجاوز کنه
افسر نگهبان که جمله جیمین و به هیچ عنوان باور نکرده بود دستش و روی شونه جیمین گذاشت و هولش داد
+ زر نزن راه بیوفت
جیمین چرخید و به جونگ کوکی تا اون لحظه با اخم نگاهش میکرد زبون درازی کرد
_ دیدی ؟ نجات پیدا کردم اقا گرگه
جونگ کوک که نمیتونست حتی درست راه بره نفس کلافه ای کشید و ابرو هاشو همونطور توی همین کشیده بالا انداخت
+ خواهیم دید ...
چند تقه به در زد و با اجازه فرمانده وارد شد
پیراهنش و نزدیک هم اورد تا بدن لختش توی دیدرس نباشه و باعث بی احترامی نشه
+ متاسفم ... میخواستم دوش بگیرم بعد بیام ولی ...
چونگ هی با لبخندی جمله جیمین و قطع کرد و با دستش اشاره کرد تا جلو تر بیاد
_ مشکلی نیست ، بیا اینجا
جیمین با تعجب و ابرو های بالا رفته ای جلو رفت و خواست چیزی بپرسه که فرمانده صفحه مانیتورشو چرخوند و جلوی جیمین گرفت
جیمین با گیجی اول به صورت چونگ هی سپس به صفحه مانیتور چشم دوخت و با چیزی که دید بلافاصله چشماش پر از اشک شد
+ تِه ...
تهیونگ لبخند خسته ای زد و لباش و با زبون طبق عادتش تر کرد
_ موچی...
جیمین روز زانو هاش خم شد و کنار میز فرمانده نشست دستاشو لبه میز گرفت و به اشکاش اجازه داد سرازیر بشن ، تهیونگش از کما خارج شده بود
بهترین خبری که میتونست کسی بهش بده ، حتی اگر حکم ازادیش میومد انقدر خوشحال نمیشد .
انگشتاشو روی صفحه برد و تهیونگ مجازی و که روی تخت دراز کشیده بود لمس کرد
+ حالت خوبه ؟
تهیونگ ابرویی بالا انداخت انگشتاشو وی مانند جلوی چشمش گرفت
_ آیم گود بوی
جیمین کوتاه و اروم خندید و زمزمه کرد
+ احمق اون به این معنی نیست
تهیونگ قیافه تاتا رو به خودش گرفت و رو به پرستار کرد
_ بهش بگید که من مریضم و نباید اذیتم کنه
جیمین مردمک لرزونشو سمت چونگ هی چرخوند و ملتمسانه نگاهش کرد
+ میتونم از نزدیک ببینمش ؟
چونگ هی سری به نشونه منفی تکون داد و محکم تکرار کرد
_ ممکن نیست جیمین
بعد نگاهی به فرمانده انداخت اضافه کرد
_ حتی اگر جونگ کوک و بفروشی
+ جیمین چند روز دیگه خوب میشم و اولین کاری که میکنم اونجا اومدنه
جیمین چشم غره ای به چونگ هی که مسخره کرده بودش رفت و نگاهش و دوباره سمت مانیتور چرخوند
_ نه کیم تهیونگ تو مستقیم میری دگو و تا وقتی خوب نشدی از پیش مامانت تکون نمیخوری
از روی زانو هاش بلند شد و انگشت کوچیکش و جلوی دوربین گرفت
_ قول بده
تهیونگ لبخندی به جیمین نگرانش زد خدا میدونست از وقتی چشماش و باز کرده فقط و فقط دلش دیدن جیمین و میخواسته و تمام ترسش از این بوده که اگر دیگه نمیتونست اونو ببینه چی ؟
Advertisement
انگشت کوچیکش و جلو گرفت و چشمک زد
+ قول میدم .. مراقب خودت باش
جیمین لبخند متقابل و شیرینی زد و بوسی با دستش به سمت مانیتور فرستاد ...
دستش و بالا سلول زد
+ هی ، جونگ کوک و ندیدی ؟
_ فکر کنم رفت دستشویی ...
جیمین خندش و کنترل کرد و سرش و برای هم سلولی جونگ کوک تکون داد ، بقیه راه و تا دستشویی دویید و از بین دو تا در بسته یکی و انتخاب کرد و دستشو محکم بهش کوبید
+ جونگ کوک در و باز کن
جونگ کوک لبای نیمه بازش و بست و چشماش با شنیدن صدای جیمین عصبی شد ، دست انداخت قفل دستشویی باز کرد و اماده شد تا قر بزنه که ...
( اسمات ⚠️⚠️)
جیمین در و با شتاب باز کرد و پشت سرش بست و قفل کرد
چرخید سمت پسری که روی کاسه توالت نشسته بود و قصد خودارضایی داشت ، دستشو دور دیک سفت شدش حلقه کرد و تکون داد
لباش و روی لبای جونگ کوک گذاشت و بوسه خیسی و شروع کرد ، زبونش و روی زبون کوک میکشید و انگشت شستشو سر دیکش تکون میداد
جونگ کوک شوکه شده موهای جیمین و گرفت و کمی عقب کشید
+ تو چه مرگته؟
حق داشت تعجب کنه ، تمام مدتی که عاشق جیمین شده بود این اولین بار بود جیمین علاقه نشون میداد ، خوب یادش میومد اولین بار چقدر تلاش کرده بود نسبت به نارضایتی جیمین بی اهمیت باشه و به جفتشون لذت بده
جیمین چشمای شیطونشو به چشمای کوک دوخت و لبش و گاز گرفت
_ امشب هرکار میخوای باهام بکن
جونگ کوک با چشمای حیرت زدش جیمین و برانداز کرد ، بعدا هم وقت داشت دلیلش و تحلیل کنه الان فقط شهوتش بود که اولویت داشت
پیراهن جیمین و از تنش دراورد و دستش و روی بدن لخت و خوش تراشش کشید پوزخندی زد و قیافه مغرورش سر جاش برگشت
+ پس جوری رفتار کن که من همیشه رفتار میکنم
جیمین متوجه منظور جونگ کوک شد ، شاید سر جمع پنج شیش بار باهم رابطه داشتن و توی تمام این مدت جیمین حتی به خودش زحمت نمیداد یه بلوجاب یا هندجاب برای جونگ کوک بره ، حتی جواب بوسه هاش و به ندرت میداد
از جاش بلند شد ، شلوار و باکسرش و پایین کشید و روی جا لباسی کنار در اویزون کرد
روی پاهاش جلوی کوک نشست و از پایین به چشماش زل زد
_ سعی کن ازش لذت ببری جئون
جونگ کوک موهای نرم و طلایی جیمین و نوازش کرد و زمزمش همراه با تمسخر به گوش جیمین رسید
+ با اینکه اینجا وی آی پی نیست ولی اکی ...
جیمین دیک جونگ کوک تو دستش گرفت و زبونش و دورش چرخوند
_ یکاری میکنم یادت بره تمام مدت برای من وی آی پی میگرفتی
لبای پفکیشو سر دیک جونگ کوک گذاشت و مک محکمی بهش زد که پریکام جونگ کوک به سرعت بیرون جهید ، جیمین اهمیت نداد و سعی کرد لباش و با فشار بالا پایین کنه و با زبونش حسابی خیسش کنه ، جونگ کوک چشمای خمار شدش و به صحنه زیبای جلو روش داد و لش تر از حالت قبل شد
جیمین همزمان برای آمادگی خودش انگشتشو سمت دهن کوک برد و روی لباش نگه داشت
جونگ کوک که متوجه شده بود انگشتای جیمین و داخل دهنش کشید و تا جایی که میتونست مک خیسی زد تا حداقل کمی از نقش لوب و اجرا کرده باشه
جیمین انگشتای خیسش و پشت خودش برد و اولی و وارد کرد
اخماش توی هم رفت و لباش از دور دیک کوک فاصله گرفت و ناله ای کرد که حتی خودشم تحریک میکرد
با دست ازادش دیک جونگ کوک و چسبید و تکون داد ، از اون حالت نشسته خارج شد و خم شد سمت صورته کوک
جونگ کوک به پسری که خم شده بود سمتش و خودش و انگشت میکرد نگاه کرد
اون جیمین بود ، چطور میتونست تحمل کنه و جوری به فاکش نده که جیغ بکشه ؟
از لای لب و دندوناش زمزمه کرد
+ زود باش جیمین ...
جیمین لبش و گاز گرفت و انگشتاشو از خودش خارج کرد و با حس خالی شدنش لباش فاصله گرفت
جونگ کوک بی طاقت گردن جیمین و که درست جلوی صورتش بود چسبید و لباشونو بهم رسوند
جیمین همونطور که لب پایین پسری که جلوش بود و مک میزد پاهاشو باز کرد و با دستش دیک پسر و جلوی سوراخ خودش تنظیم کرد و با گذاشتن دستش پشت گردن کوک سعی کرد روش بشینه
جونگ کوک با کمک دستش دیکش و به آرومی داخل پسر کوچیک تر فرستاد و با بازی دادن زبونش توی دهن پسر از ناله بلندش جلو گیری کرد
جیمین خودش و بعد مدتی که عادت کرد تکون داد و خیلی سریع نقطه حساس خودش و پیدا کرد با سرعت پایین خودش و بالا پایین میکرد و با چشمای خمارش چشمای تیره شده جونگ کوک و هدف گرفته بود
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و با چسبیدن پهلو های جیمین همونطور که داخلش بود بلندش کرد و کمرش و به دیوار کنارشون تکیه داد و سرعتشو بیشتر کرد
جیمین یکی از دستاشو روی داور مایل کرد تا تعادل داشته باشه و دست دیگش و روی دهنش گذاشت تا ناله های بلندش تا سلول ها نره ، خداروشکر میکرد که داخل دستشویی به اندازه ای شلوغ بود که کسی متوجه ناله های آرومش نشه
کمی بعد کوک جیمین و پایین اورد چرخوند
جیمین دستاشو به لبه توالت فرنگی تکیه داد و خم شد
جونگ کوک خودش و آروم وارد کرد و لبش و گاز گرفت ، این حجم از شهوت براش زیادی بود دلش میخواست انقدر محکم داخلش بکوبه که باهاش یکی بشه
جیمین اخم کمرنگی کرد و خودش کمی بالا کشید و دستش و روی شونه کوک گذاشت و صورتش و کمی مایل کرد تا لبای جونگ کوک و لمس کنه
جونگ کوک لبش و بوسید و با ضربه محکمی نزدیک بودن خودش و حس کرد
جیمین و سر جاش برگردوند و ضربه هاشو پشت هم و تند تند میزد ، دستش و روی دیک جیمین گذاشت و همزمان براش هندجاب رفت
جیمین با ناله بلندی اسم جونگ کوک و صدا زد و روی دستش خالی شد ..
وقت شام بود و کسی داخل حمام دیده نمیشد جونگ کوک جیمین و توی بغلش گرفت و زیر دوش آب آروم تکون داد و دستش و روی باسنش کشید
+ مرسی خوشگلم
_ تهیونگ بهوش اومده کوک
جونگ کوک ناخوناش و توی گوشت باسن جیمین فرو کرد و به شوخی لب زد
+ یعنی بخاطر این باهام خوابیدی ؟
جیمین خندید دستش و روی دست جونگ کوک گذاشت و از روی باسنش جدا کرد و زمزمه کرد
_ دلیلش مگه مهمه ؟
لباش و روی لبای کوک گذاشت و انقدر همو بوسیدن تا نگهبان با اخم وحشتناکی داخل اومد و باتومش و به در کوبید
+ اون دوش فاکی و بندید و بعدش هر گوهی میخواید بخورید ...
⚠️پایان اسمات ⚠️
+ اینجا دیگه کدوم جهنمیه
جونگ کوک با اخم به چونگ هی گفت و دستش و به کمرش زد
چونگ هی لبخند چندشی زد و شونه بالا انداخت
_ اینجا ؟ چرا خودت یه نگاه نمیندازی ؟
انباری خاک گرفته بود ، جونگ کوک حس بدی داشت ، تمام بدنش استرس شده بود و برای اولین بار بی دلیل ترسیده بود
پاشو روی جعبه های قهوه ای رنگ گذاشت و از داخل پنجره کوچیک مربعی که یک چشمش بزور جلوش جا میشد نگاهی به طرف دیگه انداخت
چهار تا پسر که دو تا از اونا سیاه پوست بودن و تقریبا هیچکدوم اهل کره نبودن ، این و میشد از هیکل به شدت درشتشون و چهرشون فهمید ، جونگ کوک زبونش و به لبش فشار داد و سمت چونگ هی چرخید
+ خب که چی ؟ چهار تا نره قول تو یه اتاق !
پوزخندی زد و ابرو بالا انداخت
+ به کونم رحم کن چونگ ، من باکره ام
چونگ هی خنده بلند هیستریکی کرد ، انگار به سرش زده بود و این اصلا خوب نبود
دستش و به باسن جونگ کوک کوبید و بلند تر خندید ومابینش زمزمه کرد
_ قشنگ نگاه کن جئون ، کسی با کونه تو کاری نداره
جونگ کوک به سرعت سمت سوراخ مربعی و نحس چرخید و چشمش و کنارشقرار داد ، با چیزی که دید تعادلش بهم ریخت و از روی جعبه ها زمین افتاد و جلوی پای چونگ هی زانو زد ، لمس اون بدن دیشب مال خودش بود و حالا فقط چندین ساعت بعدش ممکن بود ...
دستاشو روی هم چسبوند و بالا اورد با صدایی که مطمئن بود فقط چند جمله دیگه تا گرفتن کاملش فاصله داره فریاد زد
+ نه ... التماست میکنم نه ...
زانو هاش و روی زمین کشید و جلو رفت و پیراهن آبی رنگ پیر مرد و چسبید و نگاهش کرد
+ جای نامجون و میگم ، قصم میخورم میگم فقط جیمین و از اون اتاق لعنتی بیار بیرون
وحشت زده از جاش بلند شد و سمت سوراخ نحس رفت
جیمین جیغ میکشید و التماس میکرد تا ولش کنن، پسرای گشنه و قول مانند بدنش و لمس میکردن و قطعا مقاومت جیمین هیچ فایده ای نداشت
جونگ کوک مشت هاشو به دیوار کوبید و اسم جیمین و نعره میزد باورش نمیشد این اتفاق داره توی واقعیت میوفته پس چند باری توی گوش خودش کوبید ، دردش میگرفت و این وحشت زده ترش میکرد...
اشکش گونش و خیس کرد ، چرخید و بار دیگه روی زانوهاش افتاد و تقریبا جلوی چونگ هی سجده کرد
+ التماست میکنم بگو ولش کنن ، هرچی که بخوای و میگم لعنت بهت چونگ هیه حروم زاده زودباش جیمینم داره اسیب میبینه...
چونگ هی پوزخندی زد و بیسیمشو جلوی دهنش گرفت
+ جیمین و از اونجا خارج کنید
جونگ کوک چشمای درشتش بالا اورد وقتی بیسیم واقعی جلوی صورت چونگ هی دید سمت سوراخ جهید و وقتی جیمین و دیگه اونجا ندید نفس راحت و لرزونی کشید و همونجا کنار دیوار روی زمین سر خورد
+ نامجون توی نیویورکه ...اون ...
________ 2775
های گایز
دومین ماه گرد بوک 😍
چه خبرا ...
این پارت هم قاطی پاتی بود و البته شروعه یه داستان جدید...
یکی اینکه من با stayalive گوش هامو خون آوردم
دوم اینکه دلم برای جیمینی تنگ شده
سوم اینکه دوستون دارم .
love you 💜
Advertisement
- In Serial12 Chapters
Born a Pawn
What purpose is there in living? For I, Kento Murakami, a master bookkeeper and hacker, the answer came soon after my most recent score. Turns out I'd have preferred to have just died and gone to heaven, and leave the deep thinking to the philosophers. Well, as it turns out I'm simply a pawn for forces far beyond what my tiny brain can fathom. In truth I'm a copy and paste underling for a cosmic entity. At least they are giving me a "sabbatical" after my mission on earth (I knew the world sucked). Join me on my isekai adventure as I get to live it up in a land of swords and sorcery!
8 142 - In Serial6 Chapters
The Grand Experiment's Dick
A comedy/action story with NOT AN ANGSTY FUCK as the MC. Schemes, backstabs, and dirty tactics are to be expected. The game system is very gamey with stats and etc. actually mattering for something. It might be good, it might not be. Whatever.———— [ Please act like a man and face them. Running away is such a cowardly tactic. ] “Hahaha! If running away is cowardly, I don't want to be brave! Only the last man standing has a right to laugh at the losers. I will do anything to be that last man! [ You can be the last man by fighting. Are you not embarrassed at leaving your team behind? ] “If a man is fears embarrassment, and therefore doesn't run, then I must be the bravest man on earth! No one runs away faster and more efficiently than I do!” [ …You really are a wretched individual. ] “A thick-face and a scheming heart is better than any blade. Why fight yourself when you can trick the two people who want to kill you into fighting each other? It’s all fair play in my opinion!” [ I have no words. ] Hahahahaha! Why fight when you can run? Why do anything yourself? And only move when you're hundred percent sure its a win. A snake’s fangs are its best asset. And a Komodo dragon needs only to wait for its prey to die. Minimum danger, maximum rewards! That is I, Dick's, philosophy in life! ———— Cover is Toadally Awesome
8 95 - In Serial12 Chapters
Sword Art Online: New Reality
This is a Re-written Story of my Sword Art Online: New Reality or SAO:NR (A Fan Game) story I wrote a few years back. EACH CHAPTER WILL BE REALLY LONG AS THE MINIMUM OF 3,000 WORDS TO THE MAX OF 5,000 WORDS.THE STORY IS WRITTEN TO BE LIKE A LIGHT NOVEL. What if... you were in Sword Art Online? How would you react? How would you respond to this? This story follows some of the Main events of Sword Art Online, while branching off into a new perspective. You are in the shoes of Kirin. But as a SAO Beta tester, he uses his knowledge of other games and some beta exploits to climb the floors of the floating castle. Would you like to hear his story in this new reality?
8 204 - In Serial43 Chapters
Claiming of the Demon King (ICS Book One)
Purchased by the Demon King, Victoria O'Hare is thrown into the world of the immortal. Brutal and ruled by instinct, the Demon King comes to her in the dark, filling her world with pleasure and fear.Cursed and broken, King Sebastian struggles to control his inner demon. He now owns a sweet little beauty. One who calls to him in the darkness. One he could kill in an instant.Victoria struggles to show Sebastian there is more to him than his brutal nature. Despite his curse, Sebastian is tempted to accept all Victoria has to offer.When a desperate werewolf and an evil army threaten war, King Sebastian must accept what he is and protect the woman he loves...if his inner demon doesn't kill her first.
8 94 - In Serial10 Chapters
I am not your Daddy
"Is she your daughter?" a question asked by many."No she is my wife and mine" i said proudly. My little wify is all mine and i am her everything. Her tiny frame looked so seductive. She looked at me with sleepy eyes. "Go to sleep" i said firmly. She did a little action with her hand. "Let's sleep oman, come" I took a sigh. I went near her. Her new forming boobs were visible through sheer cloth and Her legs were exposed. I laid beside her. Her back was aginst my chest. I slowly slide my palm on her waist. "Umm" she moaned."You like it" i took her moan as yes. I pushed my hand towards her little soft stomach. I slowly grabbed her clothed boob and squeezed harder.Oman married 15 year old tara to save her from evil and dirty eyes of men who wanted to take advantage of her as she had no one to take care of her. Oman took her in his care but later on his sister forced him to marry tara. So that she can be safe. But fatima didn't knew, oman is beast himself. He will not stop himself, when he will start developing feelings for his little wife.But the problem was that when people looked at this couple they thaught they were father and daughter because of their big age gap. (18+)Historical novel!!! mature content !!!Read at your own risk.
8 116 - In Serial20 Chapters
Devastation ○Finney Blake○
You're just a normal girl. Pretty outgoing and loud, but still successful in making others laugh and enjoy your company. Living in Denver these past months have been strange though. Slowly kids go missing, making you wonder if you're gonna be the one to help stop it or be the next one taken. After all this trauma, can love still blossom? ♡♡♡
8 166

